شهید شاخص استان آذربایجان غربی
شهید حمید باکری
علم كامل دارم
كه در اين ماموريت شهادت، جان به پروردگار بزرگ بايد تسليم نمايم انشاالله
حميد باکري در سال 1334 در شهرستان اروميه به دنيا آمد پدرش فيض الله از مهاجرين آذربايجان شوروي و کارمند کارخانه قند اروميه بود و مادرش زني مومن و با تقوي بود که 18 ماه پس از تولد حميد در حادثه رانندگي کشته شد. حمید توانست تحصيلات خود را تا ديپلم در رشته رياضي ادامه بدهد.
«حمید باکری» جزو اولین نفرات گروه پیشتازی بود که قبل از عملیات خیبر مخفیانه به عمق دشمن رفت و با دیگر همرزمانش توانست مراکز حساس نظامی رژیم بعث را به تصرف دربیاورد و کنترل منطقه را در دست بگیرد. شب چهارشنبه سوم اسفندماه سال ۱۳۶۲ که زمان شروع عملیات خیبر بود، در همان دقایق ابتدایی خبری را با بیسیم به قرارگاه مخابره کرد: «پل مجنون تصرف شد». پلی که در عمق ۶۰ کیلومتری دشمن بود و بعدها به افتخار این فرمانده رشید اسلام، نامش را «پل حمید» گذاشتند.
حمید باکری در تاریخ ۶ اسفند ۱۳۶۲ در خلال انجام عملیات خیبر، بر اثر برخورد مستقیم موشک آرپیجی، در منطقه قرنه واقع در جزایر مجنون، شهید شد و پیکر وی نیز هیچگاه شناسایی نگردید.

-
سه دسته شدن رزمندگان پس از جنگ هشتساله
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند:
اول دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند.
دوم دستهای راه بیتفاوتی برمیگزینند و در زندگی مادی غرق میشوند و همه چیز را فراموش میکنند.
دسته سوم به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت مصائب و غصهها دق خواهند کرد.
پس از خداوند بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود.
شیرین ترین لحظهها و خاطره انگیزترین ساعتهای زندگی مشترک فاطمه امیرانی با شهید حمید باکری؛
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍشتیم
نمازای دو نفره مون بود
ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ میکردم
ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی
کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ
ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ
چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ
ﻛﻪ ﺩو نفر
ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
منطقه که میرفت
تحمل خونه بدون حمید
واسم سخت بود

وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟
این خانهی بی نام و نشان سهم کلنگ است
- می رﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩرم، ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمیگشت واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ می زد. می گفتن:"بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩ. ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرد ظرف ﺩﻭ، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ ولی من چندین ﺳﺎله که...