استان تولد:
آذربایجان غربی
ستواندوم شهيد محمدحسن بسايي (صالح نوه سي) جمعي پادگان قوشچي لشگر 64 اروميه در شهر خوي در منطقه شهانق متولد شد . بعداز فراغت از تحصيل دوشادوش پدر که کارگري ساده بود به کارگري پرداخت و هوش سرشار داشت . تحصيلات را بعلل مختلف نتوانست ادامه دهد و يکسال مانده به پايان دوره متوسطه مدرسه را ترک گفت و وارد ارتش شد محيط ارتش را مساعد فعاليت و اهداف خود نديد و بناي مخالفت گذاشت به این علت به نقاط بد آب و هوا تبعيد کردند و بالاخره براي دور کردن از ايران به استراليا فرستادندبعداز پيروزي انقلاب اسلامي وارد دانشکده افسري شد پس از طي دوره دانشکده افسري شيراز به آذربايجانغربي پادگان قوشچي منتقل شد و داوطلبانه عازم جبهه هاي جنگ گرديد. در جبهه هاي کردستان با اشرار و خودفروختگان داخلي و کومله و دموکرات جنگيده بود . در اثر رسته هاي ارتش جمهوري اسلامي تخصص کافي و در خور شايسته اي داشت .
گـلزار دفـن:
گلزار شهدا خوی
پسرم بجاي توپ بازي نارنجک بياموز ، بجاي ترانه فرياد بياموز و بجاي جغرافياي جهان تاريخ جهان خواران را بياموز هرروز فانسقه مرا ببند و پوتين مرا امتحان کن و اسلحه ام را روغن کاري کن. قسمتي از وصيتنامه شهيد به مادرش :
مادرجان انساني که خودش را درک نموده و ميخواهد براي خدا نزديکتر شود برايش نه عيال و نه اولاد و پدر و مادر و نه مال دنيا ارزش نخواهد داشت جز در راه خداي متعال پيکار نمودن .
مادر جان :
به خدا در اين راه خميني بت شکن و حسين زمان که همان راه سعادت بشر است نشانمان داد اگر گلوله سرخ دشمن به قلبم بخورد بهتر از سعيد فرزند دلبندم به سينه ام خواهم فشرد چون خداوند مصلحت دانسته و گلوله را بنام خدا به طرف دشمن رها خواهم نمود.
قسمتي از وصيتنامه شهيد به امت شهيدپرور:
خدايا اميدوارم که تمام گناهان مرا بخشيده سپس بزرگترين حق امت را درباره من نموده و شربت شهادت را نصيب نيز بکني
قسمتي از وصيتنامه شهيد به برادرش :
برادرجان هيچکس نميتواند از عزيزانش دست بکشد و جدا شود ولي خداوند متعال عزيزترين عزيزان است که انسان ميخواهد هرچه زودتر بسويش برود
قسمتي از وصيتنامه شهيد در سنگ قبر:
الا اي رهگذر منگر چنين بيگانه بر گورم چه ميخواهي ؟ چه ميجويي در اين کاشانه عورم
تن من لاشه فقر است و من زنداني زورم کجا ميخواستم مردن ؟ حقيقت کرد مجبورم
بفرمان حقيقت رفتم اندر قبر با شادي که تا بيرون کشم از فقر ظلمت نقش آزادي